تبارِ عاشقانِ بیدل
گفت: خواهر،عرصهء پیکار ماست غم مخور، غمخوار هستی، یار ماست
دستِ تقدیر است، باید سر سپرد در رهِ جانان بباید جان فشرد
گر چه سهمِ ما در عالم ماتم است خون ما تأییدِ عمرِ عالم است
خون ما مُهریست بر طومارِ دین جان ما، ثبتی بر اِثباتِ زمین
ما تبارِ عاشقانِ بی دلیم ما همان عقشی، که در آب و گلیم
عشقِ جانان، در وجود افروخته ما همان پروانگانِ سوخته
ما همان عشّاق، کز روزِ الست بادهء عشقِ خدا کردست مست
آمدیم اندر زمین، تا عین نور یابد اندر بیشه جان ها ، ظهور
آمدیم، تا عشق در جانها شود جانِ جانان، در جهان، پیدا شود
لیک زان روزست سرها، غرقِ خون از پیِ شمشیرِ غدّارانِ دون
هر یکی زخمی ز زخمی آتشین هر زمان تیغی زِ فرزندانِ کین
جرممان عشق است، نور و روشنی مجرمِ اوّل، فدایِ حق، علی
سال ها پرچم ز حق اَفراشتیم عمر، بر پاسِ عدالت داشتیم
لیک پرچم بر زمین افتاده است نعش حق است اینچنین جان داده است
خون ما اِحیای ِ خونِ پرچم است سر بباید داد و خون و پا و دست
خواهرم، ما وارثانِ حیدریم قارییانِ سنّتِ پیغمبریم
سنّّتش این بود هر کو عشق داشت عاقبت، جان در بَرِ جانان گذاشت
هر دو در میدانِ جنگیم این زمان تو از این سو تیغ گیری، من از آن
در پی پیکارِ دشمن،شیر باش بر سر ظلم و ستم ،شمشیر باش
خویش را آماده ی پیکار کن رویِ این مردانِ بیدل، خوار کن
چرخ گردون طرح ها دارد بسی دور ها بخشد به هر خار و خسی
لیکن اینک با نگاهِ آب، بین دیدگانِ مردمان، در خواب بین
اعتلایِ خس ،به اوج آسمان خواهدش کوبید در قعرِِ زمان
ور میانِ خون بِبینیم بعد از این اِعتلای حقّّ نِگر اَندر جبین
رو برای کودکان همدرد باش از برای اَهل بیتم مرد باش
این من و این تو به میدان نبرد بینی شب را به ِگل خواهیم کرد