ای کاروان
ای کاروان انتـها ای ساربان مقتـدا حالا که راهی می شوی بی ما چرا بی ما چرا
جانم فدای ساربان دل میکنم از کارون غربت گه است این جا مکان اینجا چرا اینجا چرا
راهم بسر آمد مگر جانم بدر آمد مگر آخر بگو این ماجرا ایما چرا ایما چرا
آهم بدل مانده دگرسوز دلم سوزد جگر همره نمی خواهد دگر حالا چرا حالا چرا
حالا که دارم میروم مست خرامان میشوم دانم ندارم همسفر پروا چرا پروا چرا
جامی بده ای ساقیا شاید کند من را دوا یک جرعه اش باشد روا رسوا چرا رسوا چرا
سازم نمی سازد دگر نازم نمی نازد دگر دنیــا شده بهــر بلا بر ما چرا بر ما چرا
این شام آخرمانده ام سرگشته ودرمانده ام مستی نمانده در سرم شیدا چرا شیدا چرا
دیوانــه روی توام پروانــه کوی توام با دل وصالش میشوم بینا چرا بینا چرا
بازم صبورم ازکرم یارم نرفته از برم داخل شوم د کوی او دنیا چرا دنیا چرا
خواهم شوم بی مدعا مشتاق روی مه لقا روحم شود از تن جدا فردا چرا فردا چرا
صبور